بسمالله الرحمن الرحیم
به محضر خواهران محترم و برادران عزیز عرض سلام میکنم. از اینکه من را دعوت فرمودند و از اینکه تشریف آوردید از دانشجویان عزیز و اساتید بزرگوار تشکر میکنم و از دوستان عزیز و برادران و خواهرانی که چه در سالن و چه احیاناً بیرون ایستادهاند عذرخواهی میکنم و بنده شرمنده هستم اگر بحث احیاناً طول کشید پیشاپیش عذرخواهی میکنم. نمیدانم برادران و خواهرانی که در این کنارها ایستادهاند امکان نشستن دارند یا ندارند. اگر ندارید بنده عذرخواهی میکنم و اگر این امکان وجود دارد برای اینکه راحتتر باشید هر اقدامی که خودتان صلاح میدانید انجام بدهید چون ممکن است بحث یک مقداری طول بکشد. بحث ما هم بحث سیاسی نیست. احتمالاً انرژیهایی که برای بحثهای جنجالی لازم است یا نشاط کافی از آن نوع را ممکن است نداشته باشد. بحثی است که به مسائل خیلی ریشهایتر ما و شما مربوط است. این جلسه به مناسبت 27 آذر تشکیل شده است ولی ما معنایی فراتر از آنچه که هر سال در 27 آذر به عنوان یک یادمان تقویمی و تاریخی ذکر میشود در این بحث جستجو میکنیم. چون سن اغلب دانشجویان اقتضا نمیکند و به یاد نمیآورند 27 آذر روزی بود که آیتالله دکتر مفتح که یک استاد دانشگاهی و حوزوی بود به دست یک گروهی که مدعی نواندیشی دینی بودند ترور شد. گروه فرقان و گروههای دیگری که در آن دوران وجود داشتند و تحت عنوان اینکه ما تفسیر مدرن و انسانی و مردمگرا از دین داریم و تفسیر ارتجاعی و قدمایی از دین را نمیپذیریم و امثال آقای مفتح و مطهری را هم نماد آن تفسیر میدانستند با خشونت و تروریزم به سراغ علمای دین آمدند. جالب است بدانید که به سراغ علمای نواندیش دین آمدند و آنها را زدند. در چند سال اول انقلاب دهها نفر از علمای نواندیش و روشنفکر دینی از قبیل آقای مطهری و آقای مفتح به دست همین گروهها ترور شدند و مدعی نواندیشی دینی بودند و در برابر علمایی که خودشان جزو علمای خط مقدم نواندیشی دینی قرار داشتند ایستادند. اولاً در جریان باشید که ترور و خشونت بعد از انقلاب با چه شعارهایی و به دست چه کسانی شروع شد. یعنی چه کسانی با سلاح به جنگ اندیشه آمدند و با چه ادبیاتی خشونت و تروریزم مدرن را تئوریزه کردند. در بیانیههایی که گروه فرقان بعد از ترور مفتح و مطهری پخش میکرد که الان هم جزو اسناد تاریخی است این عبارات آمده که «ما مطهری و مفتح را میزنیم چون نماد دین ارتجاعی هستند و ما به دنبال قرائت انسانی و مدرن و مردمی و یک قرائت تودهای از دین هستیم.» مضمون آن بیانیهها و مواضع همینها است و عرض کردم این در حالی بود که مطهری و مفتح و امثال اینها در خط مقدم نبرد با تحجر و قشریگری بودند. یعنی مطهری، مفتح، بهشتی و باهنر کسانی بودند که بین قشریون حوزه و بین متحجرینی که به نام دین بحث میکردند متهم بودند چون باب تفکر اجتهادی را باز کرده بودند و شما ببینید چطور در تاریخ جریانهای تحت عنوان نواندیش و نواندیشی افراطی و غیر متدیک و بدون مبنا با جریانهای متحجر چگونه نهایتاً در یک جبهه قرار میگیرند با اینکه ظاهراً علیه همدیگر شعار میدهند. با اینکه ظاهراً قشریون علیه هر نو نواندیشی چه متدیک و چه غیر متدیک شعار میدهند و میگویند اصالتها و سنتهای دین را در خطر انداختید و بدعتگذاری کردهاید، یعنی هر نوع نواندیشی را مساوی با بدعتگذاری میدانند بنابراین باب اجتهاد را میبندند و از آن طرف بدعتگذاران هر نوع اصولگرایی و هر نوع ارجاع به متن و نص و هر نوع تحفظ بر اصول عقلی و نقلی شریعت را معادل با قشریگری و ارتجاع و تحجر میدانند. به دنبال قرائت و تفسیر دین بدون متد و بدون مبنا هستند. یعنی جریانی که به عنوان قشری یا مرتجع یا متحجر یا امل یا هر اسمی که میخواهید روی آن بگذارید که این جریان واقعیت داشته و هنوز هم واقعیت داشته است اساساً معتقد بوده و هست که برای زندگی دینی احتیاجی به تفکر نیست. استدلال آن هم این است که ما بالاخره الگوهای آسمانی داریم که این الگوها ثابت و روشن و قطعی هستند و دیگر چه نیازی به فکر و برنامهریزی و تأمل است؟ از آن طرف جریان بدعتگذار تحت عنوان نواندیشی و تحت عنوان ارائهی تفسیر مدرن و به روز از دین و به اصطلاح به روز کردن دین در برابر جریان اول که منکر ضرورت اندیشیدن است میایستد و این جریان دوم هم منکر متد برای اندیشیدن است و میگوید ما هیچ متد و مبانی روشن و چهارچوبی برای تفکر و اندیشیدن و تولید نظریه برای زندگی اجتماع اصلاً لازم نداریم. اینکه شعار قرائت آزاد میدهد و به دنبال آزادی قرائت است یعنی آزاد از منطق است و الا قرائت آزاد از قدرت که حتماً باید باشد. تفسیر دین آزاد از تحکم قدرت و سلطه، آزاد از کلیشههای رسمی دینی، آزاد از تفاسیر رسمی درست است. به خصوص شیعه معتقد به مفتوح بودن باب اجتهاد است. مفتوح بودن باب اجتهاد یعنی راه نواندیشی همواره باز است. منتها نه اجتهاد علیه نص باشد. یعنی نه نواندیشی بدون متد و با خروج از منابع و اصول و چهارچوب شریعت اتفاق بیفتد که اگر این شد ممکن است اسم آن تفکر بشود اما تفکر دینی نیست ولو بخواهی آن را به نام دین آب کنی و برای آن مشتری پیدا کنی و این کار هم فعلاً انجام شده است. پس یک جریان تقریباً منکر ضرورت تفکر بوده و جریان دوم هم منکر ضرورت متد برای تفکر است. قرائت آزاد به این مفهوم یعنی قرائت آزاد از منطق و الا قرائت آزاد از قدرت را همه قبول داریم و باید هم باشد و اصلاً حوزهی تفکر حوزهی قدرت نیست. با قدرت که نمیتوان به این حوزه وارد شد و هر کس هم وارد شده اشتباه کرده است. این حوزه حوزهای است که باید اندیشید. مهمترین سلاح در این حوزه استدلال است. هیچ اسلحهای بهتر از استدلال در این حوزه وجود ندارد و استدلال به قدر کافی در ذراتخانهی تفکر دینی برای رفتن به مصاف هر نوع تفکر الحادی، شرقی و غربی وجود دارد. حالا کسانی که عرضهی استفاده از این سلاح را ندارند بحث دیگری است ولی این سلاحها وجود دارد. این انبار تجهیزات هست البته خیلی از اوقات درب آن قفل است و کسی به سراغ اینها نمیرود تا استفاده کند و الا اینها وجود دارد. جریانی میگوید ما احتیاج به تفکر جدیدی نداریم و احتیاجی به تدویل الگوهای امروز برای زندگی امروز و برای زن و مرد امروز و اقتصاد و سیاست امروز نداریم و یک جریان هم میگوید احتیاج به تفکر داریم ولی هیچ ضرورتی ندارد که این کار را در چهارچوب تفکر دینی انجام بدهیم. قرائت مدرن به این مفهوم یعنی خروج از مبانی تفکر دینی. تفکر مطهری و مفتح و امثال اینها که به همین دلیل هم ترور شدند و از هر دو جانب ترور شخصیتی شدند و بعد هم ترور فیزیکی شدند این دیدگاه را داشتند که درست است که الگوهای ثابت و مبانی و متد واضحی برای تفکر دینی داریم و به نام نواندیشی احتیاجی به بدعتگذاری نیست اما احتیاج به تفکر و اجتهاد هست. زمان عوض میشود، شرایط عوض میشود و ما برای زندگی دینی به خصوص اجتماعی در هر شرایطی احتیاج به فهم دقیق شرایط جدید داریم و اینکه چگونه معیارها، ارزشها و احکام را در شرایط جدید با اولویتبندیهای عقلی میتوان اجرا کرد و مهندسی کرد. مسئله این است. حالا بحث 27 آذر گاهی تبدیل به یک تشریفات میشود. یا وحدت حوزه و دانشگاه یک وحدت تشریفاتی نیست. البته ممکن است هر وحدتی احتیاج به تشریفات هم داشته باشد اما این یک وحدت تشریفاتی نیست و من میخواهم در این جلسه در رابطه با مضمون و غایت اصلی این وحدت خدمت شما نکاتی را عرض بکنم و بعد هم اگر دوستان فرمایشاتی داشتند بفرمایند تا ما هم استفاده کنیم. غایت اصلی وحدت حوزه و دانشگاه به نظر ما تمدنسازی دینی معاصر است. چیزی که ما میتوانیم از آن به رنسانس اسلامی تعبیر بکنیم. وقتی از رنسانس اسلامی سخن میگوییم میخواهیم از آیندهی خاصی که باید به دست شما و به دست حوزه و دانشگاه برنامهریزی بشود سخن بگوییم. در واقع داریم میگوییم در یکی، دو قرن اخیر ما مسلمین و ما ایرانیها به طور خاص جای خودمان را در تاریخ و در جهان گم کردهایم و باید و میخواهیم دوباره جای خودمان را پیدا و تثبیت بکنیم. این جایی که الان هستیم جای ما نیست و جای ما خیلی جلوتر است. هدف از وحدت حوزه و دانشگاه این است و از اول انقلاب هم همین بود. البته مراحل مختلف انقلاب ترکیب این وحدت و اولویتبندیهای آن را تغییر میداد. امروز فکر میکنم اولویت اصلی این است و یک اولویت زمانبر و طولانی است و یک کاری نیست که بتوانیم با دو ترم بحث تمدنسازی بکنیم و بگوییم مثلاً دو ترم تمدنسازی بکنیم و بعد هم سراغ بقیهی کارها برویم. اینطور نیست. وقتی از رنسانس اسلامی سخن میگوییم نمیخواهیم دوباره باب یک تقلید تازه از اروپا و رنسانس غرب را باز بکنیم. مراد ما از رنسانس اسلامی بازسازی اسلام بر اساس مدل غربی نیست. بازتولید امت اسلامی بر اساس الگوهای تجربه شدهی دو، سه قرن قبل نیست. مراد بازتولید و بازسازی امت اسلامی و جامعهی اسلامی و ایرانی بر اساس الگوهای خودمان و البته با استفاده از تجربههای غرب و دیگران است. یعنی ما حتماً چشم خود را به روی تجربههای مثبت دیگران نمیبندیم و چشم خود را نباید به روی تجربههای منفی دیگران هم ببندیم. یعنی هر دوی اینها را باید دید و داوری کرد. ترجمه منهای عقل را قبول نداریم. ترجمه باید با عقل باشد. ترجمه باید زیر سایهی عقل باشد و نه بدون تفکر و تدبر و عقل باشد. مراد از رنسانس اسلامی نهضت بیداری سیاسی علمی جهان اسلام است. روشن کردن دوبارهی موتور تولید فکر و تولید علم در جهان اسلام بر اساس الگوهای خودمان است. چون عدهای هستند. ببینید اینجا دو نظریه وجود دارد. یعنی وقتی شما احیای تفکر دینی و احیای تمدن اسلامی و نواندیشی و رنسانس را میگویید کلمات خوبی است ولی دو پهلو است. یعنی دو طرز فکر این کلمات را استعمال میکنند. یک ادبیات با دو پشت صحنه و با دو منظور وجود دارد. یک بار شما کلمهی رنسانس و نواندیشی و احیای فکر دینی و احیای تمدن و بازسازی جهان اسلام (و حتی بعضیها تعبیر بازسازی خود اسلام را به کار میبرند) را به کار میبرید و مراد شما از این عبارات بازسازی جهان اسلام بر اساس مدل غرب است. یعنی بازسازی غربی اسلام است. یعنی اسلام و جهان اسلام را بر اساس آن مدلها بازسازی کنیم. یک بار مراد شما از همهی این کلمات مثل رنسانس اسلامی، نواندیشی و بازسازی جهان اسلام بازسازی جهان و تمدن اسلامی بر اساس تفکر دینی و اسلامی است البته توأم با استفاده از تجربهی غرب و دیگران است. اینها دو نظریه است. اینها نباید با هم مخلوط بشود. خیلی وقتها اینها با هم مخلوط میشود. دو فکر است. فکر سوم را هم که اصلاً بحث نمیکنیم. فکر سوم در متحجرین و قشریون است که میگوید اصلاً ما احتیاجی به بازسازی نداریم و همین وضعیتی که جهان اسلام دارد خوب است. در واقع اینها هم به یک معنا میگوید ضرورتی ندارد که تمدن دینی بسازیم. همانطور که جریان سکولاریزم میگوید چیزی به عنوان تمدن دینی وجود ندارد و اصلاً دین از تمدن جداست. وقتی دین از اقتصاد و سیاست و حقوق بشر و علم و عقل جدا بود به این معنی است که از تمدن جداست. به این معنی است که ما جامعهی دینی و تمدن دینی به مفهوم تثبیت و الگوهای دینی نداریم. اصلاً نیازی نداریم و معنی هم ندارد. شما میبینید دوباره اینجا ارتجاع مذهبی یعنی ارتجاع به نام مذهب و جریان نواندیشی تقلیدی هر دو در یک جبهه قرار گرفتهاند. یعنی هر کدام از این دو از دو زاویه شروع میکنند ولی به یک جا میرسند و دوباره از هر دوی اینها انکار ضرورت و حتی معنای تمدن دینی در میآید. هر دو به یک جا میرسد و به یک جا ختم میشود. کسانی هستند که رشد را در تقلید مو به مو از غرب و سیر تحولات قرون اخیر غرب میبینند و مدام بررسی میکنند که ما الان در کدام ایستگاه از ایستگاههایی هستیم که اروپا در سه، چهار قرن گذشته بوده است. الان در کدام ایستگاه هستیم که همان کار را بکنیم. اصلاً ایدهی یک عدهای در باب بازسازی جهان اسلام و یا مدرنیتهی اسلامی به این شکل است. عیبی ندارد. ما معتقد به اومانیتهی اسلامی و مدرنیتهی اسلامی معتقد باشیم. البته تا حدی که داریم از الفاظ استفاده میکنیم. عیبی ندارد یعنی مجازاً عیبی ندارد و الا با دقت فلسفی عیب دارد. با دقت فلسفی این کلمهها بار و معنی دارند. این کلمهها با مبادی معرفتی خاصی شروع شدهاند و غایات خاصی را در غرب تعقیب کردهاند. با دقت فلسفی عیب دارد. یعنی سوسیالیزم اسلامی، لیبرالیزم اسلامی، مدرنیزم اسلامی، اومانیزم اسلامی با دقت فلسفی حرفهای غلطی است اما مسامحتاً و با نگاهی به بعدی از مسئله این اصطلاحات، اصطلاحات درستی است ولی باید دقت بکنیم که به چه منظوری به کار میرود و چه هدف و مرادی را تعقیب میکند. این نکتهی مهمی است. مثلاً همین آقای مطهری تعبیر لیبرالیزم اسلامی و سوسیالیزم اسلامی را به کار برده است. چون از سوسیالیزم بعضاً 100 یا 150 تعریف شده است ایشان میگوید با بعضی از تعاریف سوسیالیزم به خصوص سوسیالیزم تخیلی اقتصاد اسلامی خیلی نزدیک است. در یک جای دیگری ایشان راجع به بعضی از مباحث در باب حقوق بشر و اندویدوالیزم و مسئلهی فردیت بحث میکند و میگوید در این حوزه اسلام همان لیبرالیزم است و لیبرالیزم همان اسلام است و لیبرالیزم اسلامی داریم. این حرف درست است اما به همین مفهومی که گفتم. بهترین دلیل آن هم این است که اتفاقاً خود مطهری یکی از دقیقترین فیلسوفانی بود که در باب اختلاط مفاهیم اسلامی با مفاهیم غیر اسلامی یعنی لیبرالیستی و سوسیالیستی به شدت سختگیر و مچگیر بود. اصلاً به همین دلیل هم ترور شد. یعنی اگر آقای مفتح و مطهری گیر نمیدادند ترور نمیشدند. این را مطمئن باشید. ولی گیر فلسفی میداد. یعنی میگفت این بیانیه، این موضعگیری، این شعار، این ادبیات یعنی چه؟ مبادی فلسفی اینها چه هست؟ با کدام مفروضات فلسفی و انسانشناختی این حرف را میزنی؟ این نظریه، یک نظریهی مارکسیستی است و یک نظریهی اسلامی نیست. این یک نظریهی لیبرالیستی است و یک نظریهی اسلامی نیست پس چرا این را با اسلام مخلوط میکنی؟ پس این دقت فلسفی را خودش دارد و در عین حال این تعبیر را هم به کار میبرد. منظور چیست؟ منظور این است که تمام نقاط مثبتی که شما در سوسیالیزم و لیبرالیزم و در هر ایزم دیگری به دنبال آن میگردید در خود اسلام وجود دارد. بدون نقاط منفی وجود دارد. نکات مثبت کم و بیش در مکاتب مختلف دنیا وجود دارد منتها ناقص، افراطی و یک بعدی است و الا حرفهای حساب وجود دارد. این یک منظور است. اما کسان دیگری همین تعابیر را دارند منتها منظور دیگری دارند و منظور آنها این است که اسلام مدرن اسلامی است که ما آن را به سبک سوسیالیزم تفسیر میکنیم. یعنی تفسیر سوسیالیستی از اسلام و تفسیر کمونیستی و یا تفسیر لیبرالیستی از اسلام و دین میکنیم. این خط انحراف است که مطهری جلوی این قضیه ایستاد و به خاطر همین ترور شد. اینها دو جریان است که نباید با هم مخلوط بشود. جریان سوم را اصلاً بحث نمیکنم برای اینکه در این حوزههای تفکر اصلاً قابل بحث نیست و همان جریانی است که عرض کردم جریان قشری و ارتجاعی مذهبی است که اصلاً معتقد به ضرورت تفکر نیست. یعنی میگوید همهی ایزمها بالاخره کفر است. شرق و غرب باطل هستند. همین که هست چه هست؟ هیچ چیز. ما هم هیچ توضیحی نداریم. یعنی وقتی به آنها میگویی وقتی شما حقوق بشر را رد میکنی، وقتی عدالت مارکسیستی را رد میکنی، وقتی تفسیر فاشیستی از انسان را رد میکنی به جای آن چه میگویی؟ خودت باید دیدگاه اسلام در باب حقوق بشر و عدالت و انسان و معرفتشناسی را بگویی. نمیتوانی بگویی اینها کافر هستند، آنها کافر هستند ما هم هیچ چیزی نمیگوییم. یعنی یک کسی هست که میگوید کفار ساکت باشند و وقتی که همه ساکت شدند میگویند شما چه میگویی؟ این بگوید من هم هیچ چیز نمیگویم. همهی ما با هم ساکت باشیم. این که نمیشود. یک جریان ضد تفکر داریم که به نام مذهب همیشه بودهاند. آدمهای لزوماً بدی هم نیستند بلکه آدمهای محدودی هستند. ما راجع به اینها اصلاً بحث نمیکنیم. کسانی که از احیای تفکر دینی و به روز کردن دین و رنسانس اسلامی و اومانیزم دینی و مدرنیتهی اسلامی بحث میکنند با دو طرز فکر مطرح میشوند و باید مواظب باشید که اینها قاطی نشوند. یکی اینکه نوسازی اسلام به مفهوم تغییر ماهیت آن به نفع مکاتب غیر اسلامی در حوزههایی که با اسلام تفاوت دارند است و یکی اینکه پاسخ اسلامی، جستن پاسخ اسلامی امروز به پرسشهایی که برای آن پرسشها ایزمهای غربی و شرقی پاسخهای خودشان را دادهاند، شما پاسخ بدیل اسلامی بدهید. یعنی آنها را نقد کنید و پاسخ بدیل ارائه بکنید. این هم یک تعبیر از ساختن تمدن اسلامی و عقلانیت اسلامی و مدرنیتهی اسلامی است. این یک نکته است که به شدت باید دوستان به آن توجه بکنند. البته یک فرهنگی هم در ما به وجود آمد و هنوز هم هست که می خواهند ثابت کنند که ما از غرب کم نداریم و هر چه که میگویند در آنجا اتفاق افتاده اینها میگویند ما هم داریم و ما هم داشتهایم و من نمیخواهم این فرهنگ را ترویج بکنم چون خود این یک نوع انعطاف که نه، یک نوع انفعال است. یک نوع حقارت و ضعف فکری است. هر کاری که آنها کردند ما بگوییم ما هم داریم و ما هم انجام دادهایم. یعنی اگر آنها جفتک زدند ما بگوییم ما هم جفتک زدهایم و میزنیم. مگر هر کس هر کاری کرد ما هم باید بکنیم. حالا به خصوص در باب تولید علم دارند بحث میکنند. بله، علم یک ارزش است. حالا من اگر در ادامهی بحث فرصت کنم میخواهم راجع به بخشی از اعترافاتی که مورخین علم در غرب راجع به نقش مسلمین در همین علوم جدید کردهاند اشاراتی بکنم. یک وقت شما دوستان استنباط نکنید که من میخواهم بگویم اولاً هر چه که هست برای مسلمانها است و غرب و شرق و دیگران کاری نکردهاند و هر کاری هم که انجام دادهاند ارزشی نداشته است. این را نمیخواهیم بگوییم. از طرفی هم نمیخواهیم بگوییم چون در یک دورهای علم تجربی و علوم جدید بت شد و مقدس شد و یک شمشیر دموکراسی بالای سر قیاس فلسفی و بالای سر معارف شهودی و وحی شد برای اینکه عقب نمانیم بگوییم ما هم داریم. این را هم نمیخواهم بگویم. (حالا خواهم گفت که در دهههای اخیر خود علم تجربی و به مفهوم غربی علم جدید که برای آنها جدید است و نه برای جهان اسلام و الان خود این علم در معرفتشناسی جدید غرب از بتن بودن افتاده است و الان میگویند علوم تجربی هم علم نیست که این را توضیح خواهم داد.) چون در فرهنگ اسلامی علوم جدید، تکنولوژی، تمدنسازی البته یک ارزش است اما باید در کنار سایر ارزشها دیده بشود و باید در جای خودش قرار بگیرد. یک بت در رأس همهی مقدسات نیست. علم ارزش و مفید است به شرطی که در جای خودش قرار بگیرد و اگر در مورد جایگاه هر چیزی از جمله علم مبالغه بشود، چنانچه در یک دورهای در قرن نوزده پوزیتیویستها مبالغه کردند نتیجهی آن افراط یا تفریطی میشود که الان اتفاقاً راجع به خود علم تجربی هست. الان فیلسوفان متأخر علم صریحاً میگویند اصلاً علوم تجربی هم علم نیست و چیزی به نام متد علمی نداریم. اینهایی که میگویم آخرین نظریات فیلسوفان علم در غرب است و برای همین سه، چهار دههی اخیر است. بنابراین ما از آن نقطه و جایگاه هم وارد این بحث نشدیم. ولی کسانی معتقد هستند و میگویند ببینید غرب در سه، چهار قرن گذشته چه ایستگاههایی را طی کرده است و بدانید که اگر ما هم میخواهیم مدرن بشویم و پیشرفت بکنیم دقیقاً باید در همان ایستگاهها همان کارها را انجام بدهیم و باید ببینیم اینها پای خود را کجا گذاشتهاند تا ما هم پای خود را درست همانجا بگذاریم ولو اینکه اینها ده بار به دور خودشان چرخیده باشند، ولو اینکه از باتلاق عبور کرده باشند ما باید برویم. چون الان تکنولوژی و ثروت دنیا در دست آنهاست. بنابراین هر چه میگویند ما عمل میکنیم. حتی اگر بگویند چطور لباس بپوشید ما این کار را میکنیم ولو ارتباطی بین نحوهی لباس پوشیدن با رفتن به مریخ نباشد ولی احتیاج به این ارتباط منطقی نیست. چون آنها میگویند ما باید انجام بدهیم. آنها در این لحظه چه احساسی دارند؟ ما هم باید همان احساس را داشته باشیم. چه چیزی به ذهن آنها آمده و همین باید به ذهن ما هم بیاید. اگر نیاید هم در ذهن خود فشارش میدهیم. این است که باید در برابر آن حساس بود و الا آموختن از همه به خصوص از غرب و از هر تمدن و فرهنگ دیگری در فرهنگ اسلام ننگ نیست و افتخار است. به شما بگویم یکی از افتخارات فرهنگی اسلامی این است که در روایات میگوید کلمهای را به شما میگویم که این کلمه کلید دانش و رشد معرفت است. آن کله چه هست؟ امام(ع) میگویند «لا ادری» یعنی نمیدانم. میگوید آن جامعه و آن فرد و آن تمدنی که بتواند شجاعانه بگوید من نمیدانم آدم رشیدی است و فرهنگی است که رو به رشد است و پیشرفت میکند. کسی که جرئت و شجاعت داشته باشد که بگوید من نمیدانم، این مسئله که از من میپرسید را نمیدانم و در مورد آن چیزی نشنیدهام. حتی در یک روایت داریم که امام(ع) میفرمایند «لا ادری نصف العلم» «نمیدانم» نیمی از دانستن است. دانش با «نمیدانم» شروع میشود و نه با «میدانم». دانش با «نمیدانم» شروع میشود و به «میدانم» میرسد. این فرهنگ اسلامی است. اینکه بگوییم ما همه چیز را میدانیم و بقیه هیچ چیز را نمیدانند و هر کس هر چیزی میداند غلط کرده که میداند و هر چه غرب گفته چون غربیها گفتهاند بد است در فرهنگ اسلامی و شیعی نیست. خیلی راحت میگوییم نمیدانیم، ضعیف هستیم، اینجا اشتباه کردهایم، باید اصلاح کنیم و از دیگران هم میآموزیم ولو کافر باشد. ولو ما را قبول ندارند و مبنای ما را هم قبول ندارند. اینها جزو مسلمات تفکرات اسلامی است که نباید له و علیه هیچ چیز تعصب داشت. مثلاً یک روایتی از پیامبر اکرم(ص) است که ایشان میگوید تعصب شاخهای از کفر است. این خیلی چیز عجیبی است. امام(ع) میفرماید تعصب ضد ایمان است. ایمان نور است و تعصب ظلمت است. ایمان در برابر حقیقت مطلق تواضع است اما تعصب تکبر است. متعصب کسی است که خودش را مرکز عالم میداند و میگوید بقیه هر چه میگویند بیخود میگویند. این آدم متعصب است. اما مؤمن خودش را مرکز عالم نمیداند. خدا را مرکز عالم میداند و میگوید ارزش من به این است که خودم را به آن نور نزدیکتر کنم و البته من ناقص هستم. او کامل است ولی من ناقص هستم. هر کسی که به عنوان مسلمان و مذهبی بگوید من کامل هستم و بقیه ناقص هستند این لااقل با تعریف اسلامی مذهبی نیست. مسلمان کسی است که همیشه اعتراف کند من ناقص هستم و در روایت حضرت امیر(ع) فرمود جامعهی اسلامی و جامعهی پیشرو جامعهای است که هیچ وقت فردا با امروز برای آن مساوی نباشد و امروز آن هم با دیروز مساوی نباشد. یعنی جامعهی اسلامی در همهی حوزهها باید هر روز نسبت به روز قبل چند گام جلو رفته باشد. چه در حوزهی مسائل تربیتی و چه در حوزهی مسائل علمی و تکنولوژیک. اگر امروز جامعهای با دیروز آن، الان آن جامعه با 100 سال پیش مساوی است معلوم میشود این جامعه با تعریف پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) اسلامی نیست. جامعهی اسلامی جامعهی رو به رشد و رو به آفتاب است. پشت به آفتاب نیست. متواضع، همیشه آمادهی یادگیری، آمادهی اصلاحات اشکالات خودش، بیتعصب، متواضع، مؤدب حتی در برابر غیر مسلمانهایی که به او چیز میآموزند اما در عین حال مذبذب نیست. شکاک و نسبیگرایی نیست و نمیگوید ما چیزی نداریم و هر چه شما میگویید درست است. حتی در احساسات هم اینطور نیست. یکی گفت عاشق شدم، دیگری گفت عاشق چه کسی شدهای؟ گفت عاشق هر کسی که شما بفرمایید. حتی در احساسات نباید بگوید هر چه شما میفرمایید. چه نوع هنری را دوست داشته باشم، چه نوع لباسی، چه نوع مدی، چه نوع فرهنگی را دوست داشته باشم؟ هر چه شما بفرمایید. اینها مشکل است و الا ادب در برابر دیگران، تواضع و آموختن خوب است و اگر بلد نیستی باید یاد بگیری. پیامبر(ص) از دشمن اسرای جنگی میگرفت و شرط آزاد کردن آنها را این قرار میداد که باید به مسلمانهای بیسواد چیزی یاد بدهند. میگفت هر کس از کفار که به ده نفر مسلمان چیزی را بیاموزد و خواندن و نوشتن را یاد او بدهد، یا هنری به او یاد بدهد، هر کسی به مسلمانها هنر یا فنی یاد بدهد او را آزاد میکنیم. این بود که جامعهی عربی سوسمارخوار گشنهای که قبل از اسلام در منطقه بود بعد از ظهور پیامبر(ص) به 50 سال نکشید که تبدیل به بزرگترین قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی در سطح جهان اسلام شد و 200 سال نشد که تبدیل به بزرگترین قدرت علمی در همهی حوزههای علم در سطح دنیا شد. از پزشکی و مهندسی و فیزیک و شیمی و ستارهشناسی بگیرید تا به حقوق و حقوق بشر و فقه و فلسفه و الی آخر برسید. این فرهنگ بود. ولی یک عدهای میگویند الان ما در شرایط قرن 16 اروپا هستیم. چون در قرن 16 در آنجا بحث رفورمیزم و اصلاح دین شروع شد حالا وقت آن است که اصلاح دین کنیم. شعور هم ندارد که چه دینی در آنجا بوده و اصلاح آن چه بوده و اینجا چه دینی است و اصلاح این چه هست. این شعورها در کار نیست و عقلها را اجاره دادهایم. همینطور میگوییم آنها اول این کار را کردند. خب آنها یک مشکل دیگری داشتند و برای آن مشکل راه حل دیگری نداشتند و راه حل دیگری به عقل آنها نمیرسید. این چه قیاسهایی است که شما میکنید. بگوییم بله، الان دورهای است که باید دولت را عرفی کرد. پس شروع کنیم. بگوییم الان دورهای است که باید علم تجربی را بت کرد. دورهی پوزیتیویزم است. الان دورهای است که باید راسیونالیزم را بر سر سنت بکوبیم. بگوییم الان دورهای است که باید الهیات سکولار درست کنیم. بگوییم الان آن ایستگاهی است که باید معنویت سکولار داشته باشیم. یعنی معنویت منهای دین و خدا درست بکنیم. عین تقلیدهای مو به مو درست مثل یک دلقک داشته باشیم. اینها دلقکهای تاریخ هستند که راه رشد ملتهای خود را دلقک شدن ملت و زیر پا گذاشتن سنت و به خاک مالیدن تاریخ خود میدانند برای اینکه خودشان در این حوزه چیزی ندارند و خبر هم ندارند و فکر میکنند سنت را میشناسند. حالا به شما در مورد کلمهی سنت بگویم که اتفاقاً وقتی در جامعهشناسی بحث سنت میشود یعنی همهی آداب و رسوم و قواعد کهنه و مدرن به معنی نو در برابر سنت به مفهوم کهنه است. این سنتی که در جامعهشناسی میگویند که ترجمهی کلمهی خاصی است اصلاً ربطی به این کلمهای که مسلمانها به آن معتقد هستند ندارد. این سنتی که ما میگوییم به معنی سیره و روش است و به معنی کهنه نیست و بعد هم سنت در لغت عرب یعنی آن چیزی که همیشه طراوت دارد. اصلاً کلمهی طراوت و تازگی در معنی لغت سنت در لغت عرب هست. بروید و این را ببینید. سنت یعنی آن چیزی که همیشه تازه است. همیشه قابل استفاده است. همیشه قابل تفکر است. سنت کلیشهای نیست که کهنه شده باشد. بعضیها خیال میکنند متدین یعنی اینکه ما با یک کفش کهنهای گیر افتادهایم منتها این مقدس است و مجبور هستیم این را به پا کنیم. یک کفش کهنهی پاره پاره است و ما برای اینکه مقدس باشیم باید با همین کفش راه برویم. خیال میکنند این است. اصلاً اگر چیزی باشد که به اسم مذهب واقعاً به درد نمیخورد و نه به درد دنیا و نه به درد آخرت میخورد حتماً آن را باید دور بریزی. حتماً دور بینداز و من هم ضامن هستم. بنده همین الان ضمانت میکنم. روز قیامت هم یقهی هر کدام از شما را گرفتند بگویید فلانی گفت. به شرطی که واقعاً برای شما روشن بشود که این به درد نمیخورد. معقول نیست. اگر هر چیزی دیدید که با عقل نمیسازد، این عقلی که میگویم نه اینکه بگویید با لیبرالیزم و سوسیالیزم نمیسازد که همهی اینها در یک دورههایی مدعی عقل بودهاند و حالا هم همگی به زبالهدان تاریخ رفتهاند، بلکه عقل به معنی استدلال و برهان عقلی، هر چیزی خلاف عقل یا هر چیزی که به درد دنیا و آخرت، به درد ابدیت و دنیای انسان نمیخورد را دیدید ولو مارک مذهب روی آن بود از همین امروز به دور بیندازید. وفاداری به سنت مثل وفاداری به کفش کهنه را نداریم. اینکه بگوییم مقدسات هم از قبل ماندهاند و از پدران به ما رسیده را باید چه کار کنیم؟ بالاخره یک دینی است که پدران ما به گردن ما دارند و مجبور هستیم اینها را نگه داریم ولو به ظاهر باشد. اصلاً این نیست. مذهب یعنی راه رفتن. ذهاب به عربی یعنی رفتن و مذهب یعنی راه رفتن، یعنی روش، یعنی راه رشد و تکامل. اینها راه رشد و تکامل است. راه زندگی واقعی انسانی معقول است منتها باید با تفسیر الهی و انبیایی باشد و نه با تفسیر الحادی. عدهای معتقد هستند که مقاومت در برابر الگوهای غربی حتی مقاومت در برابر سلطهی غرب مقاومت در برابر عقل و علم و اومانیته و مدرنیته است. یک عدهای واقعاً به این معتقد هستند و لذا وظیفهی روشنفکر را هم نقد دین و مبارزه با سنت به آن مفهومی که در جامعهشناسی دینی در غرب مطرح است و مبارزه با عقائد ملت خودشان میدانند و میخواهند همه چیز را با ملاکهای غربی ویراستاری بکنند بدون اینکه حاضر باشند راجع به صحت و اعتبار آن ملاکها با کسی بحث بکنند که اصلاً اینها چه ملاکهایی است که شما حاضر هستید بر اساس آن همه چیز و همه کس و مذهب و اخلاق را بر اساس آن ویراستاری کنید و بر اساس آن نمره میدهی؟ اصلاً ملاک نمرهدهی تو چه هست؟ ولو از طریق هو کردن ارزشها و ملت خودشان باشد و جالب است که اینها وظیفهی روشنفکر را مبارزه با سنت به همین مفهوم میدانند و در مورد وظیفهی روشنفکر دینی هم میگویند وظیفهی او همین است منتها این کار را باید با ادبیات دینی انجام بدهد. این خیلی جالب است و لذا میگویند فرقی بین روشنفکر دینی و غیر دینی نیست. فرقی بین دموکراسی دینی و غیر دینی نیست. فرقی بین تمدن دینی و غیر دینی نیست. اینها فرقی ندارند. اصلاً تمدن و روشنفکری ذاتاً دینی و غیر دینی بردار نیست. فرقی بین انسانشناسی دینی و غیر دینی نیست. در غرب هم میگفتند. میگفتند یعنی چه که بگویید این میکروفن دینی یا غیر دینی است و آن وقت انسانشناسی را هم با همین جماد مقایسه میکند و میگوید بنابراین انسانشناسی هم دینی و غیر دینی ندارد. این تفکر میگوید فرقی بین روشنفکری دینی و غیر دینی هم نیست و هر دو یک کار را با دو ادبیات میکنند. روشنفکر غیر دینی خیلی صریح حرف خود را میزند و میگوید اصل دین شما مزخرف است و اصلاً دین مانع رشد و پیشرفت شماست. بعد هم به او میگویی کدام دین را میگویی؟ میگوید من که نمیدانم فقط در تاریخ تمدن غرب خواندم آنجا یک دینی بوده که مانع رشد بوده و من هم کلی عرض میکنم. مثل اینهایی که یک ادعایی میکنند و وقتی به آنها میگویی مشخصتر بگو میگویند در کل گفتم و در کل عرض کردم. اینها که میگویند به طور کلی عرض کردم به این معنی است که هیچ چیزی عرض نکردم. میگوید قضیهی دین به این شکل است. میگویی کجا و بر چه اساسی میگویی؟ کدام بخش از دین را میگویی؟ میگوید نه، در کل گفتم. از این عوام روشنفکر نما خیلی داشتهایم و خیلی داریم. در کل دین مانع علم و عقل و تمدن است. ما اصلاً در کل نداریم. کلی در سبزیفروشی و میوهفروشی است که میگوید از یک کنار کلی بردار. در حوزهی بحث فکری که ما «از یک کنار» نداریم. میگوید از یک کنار دین سنت است و سنت هم به مفهوم ضد مدرنیته است. اینها بحثهای آدمهای عاقل نیست ولی از این بحثها زیاد در کتابهایی میبینید که به نام عقلا نوشته شده است و دارد به ما در دانشگاهها تدریس میشود و شما هم باید بر همان اساس پایاننامه بنویسید و نمره بگیری و چارهای هم نداری. آن جریان میگوید وظیفهی روشنفکر دینی هم تکرار همان ارزشهای غربی با ادبیات مذهبی است و میگویند چون در جوامع اسلامی از لحاظ جامعهشناختی نمیتوان مفاهیم غیر دینی و ضد دینی را علناً گفت و چون جامعه مذهبی و امل است و مقاومت میکند و تو را پس میزند شما بیا و همینها را با ادبیات مذهبی بگو. چون با ادبیات لاییک و صریحاً سکولار نمیتوان جامعه را غیر دینی و غربی کرد. بهتر است و قرینه به توفیق بیشتر است که شما اینها را با الفاظ مذهبی و عرفانی آن فرهنگ را منتشر کنی تا جامعه کمتر مقاومت کند یا اصلاً کمتر بفهمد که تو چه کار میکنی. ولی در هر حال اینها میگویند هر نوع مقاومت در برابر سلطهی فرهنگ غرب مقاومت بیفایده است و میگویند جوامع اسلامی و شرقی در حال گذار اجباری مقاومتناپذیر به سوی سرنوشت غرب است. منتها اگر ما حداکثر زور را هم که بزنیم جوامع درجه دو و سه و زیر سایهی غرب میشویم و معنی پیشرفت هم همین است. همینطور کلی میگویند ما پیشرفت میخواهیم. یکی از مطالبات تاریخی ما پیشرفت است. پیشرفت چه هست؟ پسرفت چه هست؟ اصل دعوا بر سر معنی همین کلمات است که شما خیال میکنید خیلی معنی اینها واضح است. معنی اینها اصلاً واضح نیست. گفت فیلسوف کسی است که میفهمد کلمات واضح اتفاقاً خیلی کدر هستند. فرق فیلسوف با آدمهای معمولی اتفاقاً همین است. آدمهای معمولی همه چیز را روشن میبینند ولی فیلسوف همه چیز را سوالبرانگیز و مبهم میداند. مثلاً از مردم عادی میپرسی هوا چه هست؟ میگوید هوا همین است که تنفس میکنیم. میپرسی زندگی چه هست؟ میگوید زندگی همین است که میکنیم. میپرسی رشد یعنی چه؟ میگوید رشد یعنی همین امری که اتفاق افتاده است. میپرسی پیشرفت چه هست؟ میگوید پیشرفت این است. شما بین این آدمهایی که اهل فکر کردن نیستند هر سوال بکنی سریع جواب میدهند. این خیلی جالب است. از حوزهی اقتصاد، سیاست، فضاشناسی، میکروبشناسی و از هر چیزی که از آنها سوال کنی زود جواب میدهند. اینهایی که برای همهی سوالات جواب دارند آدمهای بیسوادی هستند. آدمی که برای همهی سوالات جواب دارد کسی است که هیچ چیزی سرش نمیشود. فیلسوف کسی است که اگر شما سادهترین سوال را از او بکنی به شما راحت جواب نمیدهد. به او میگویی مثلاً ما الان دور هم جمع شدهایم و تجمع کردهایم. میگوید تجمع یعنی چه؟ داریم حرف میزنیم. میگوید نطق یعنی چه؟ میگویی منظور من این است. میگوید منظور یعنی چه؟ واقعاً این سوال فیلسوفانه است. حالا بعضیها همینطور میگویند ما پیشرفت میخواهیم. ملت ما پیشرفت میخواهد. پیشرفت یعنی چه؟ ملاک شما برای پیشرفت چه هست؟ اصلاً رفتن یعنی چه تا پس و پیش آن چه باشد؟ وقتی میگویی پیشرفت یعنی اینکه من یک نقطهی تکامل و یک الگویی در ذهن دارم که حرکت به آن سمت را پیشرفت میدانم و حرکت پشت به آن را پسرفت و ارتجاع میدانم. از همان اول باید ثابت بکنی که آن نقطهای که در ذهن تو ایدهآل است نقطهی متکامل انسانی و معقول و درستی است. چرا اول در مورد این بحث نمیکنی؟ میگوید این ثابت شده است. کجا ثابت شده است؟ میگوید غربیها گفتهاند. آنها گفتهاند و نوشتهاند. آن بیجا کردهاند که گفتهاند. آنها برای خودشان گفتهاند. من هم جداگانه یک انسان هستم. من هم شعور دارم و فکر میکنم و دوباره سوال میکنم. آن سوالی که آنها جواب دادهاند را من دوباره طرح میکنم و جواب خودم را به او میدهم. من از شما خواهش میکنم، شما برادران و خواهران همه دانشجو و استاد هستید و اهل فکر این جامعه به شمار میروید و انشاالله هم که هستید. این سوال را از خودتان بکنید. تمام این کلماتی که خیال کردهاید جزو بدیهیات است را مرور کنید. دموکراسی، مردمسالاری، حقوق بشر، پیشرفت، تمدن، تکنولوژی و غیره. باید راجع به تک تک اینها دوباره فکر کنید. خیلی سوال راجع به اینها وجود دارد و حالا اتفاقاً به شما بگویم که غرب در سه، چهار دههی اخیر دوباره شروع به بازاندیشی راجع به این مسائل کرده است. این جریانهایی که تحت عنوان پستمدرن در غرب مطرح میشود و به خصوص از دههی 60 و 70 میلادی اوج گرفته و الان شعار اصلی پستمدرنیته این است که مدرنیته یک دروغ بزرگی بود که ما چون آن را محکم گفتیم خیلیها از جمله خودمان باور کردند. میگویند وقتی دروغ را بزرگ بگویی باور میکنند. اگر دروغ کوچک بگویی شک میکنند. دروغ را بزرگ و محکم بگو تا باور بکنند. بعضی از نظریهپردازان برجستهی پستمدرن این حرف را زدهاند. میگویند مدرنیته دروغی بود که چون ما خیلی محکم گفتیم باور کردند. این شرقیها و آسیاییها و آفریقاییها که فقیر هستند و خیال میکنند هر چه ما میگوییم چون ثروتمند هستیم درست است. چون ما ثروتمند هستیم در فلسفه و انسانشناسی و منطق هر چه میگوییم درست است. این بیچارهها که مستضعف فکری هستند ولی خود ما هم باور کردیم. بعد میگوید ما در سه، چهار دههی اخیر داریم این شجاعت را پیدا میکنیم که اعتراف کنیم. «میشل فوکو» از نظریهپردازان برجستهی پستمدرن فرانسوی بود که اخیراً مرد و راجع به انقلاب ایران هم تعبیر قشنگی دارد و میگوید انقلاب ایران اولین جنبش پستمدرن در جهان معاصر است. اولین جنبش عمیق انسانی و مردمی است که تمام دگمهای مدرنیته را زیر سوال برد و شکست داد. حتی به نظرم آمد که در آن دوران انقلاب به ایران آمد و دید و گفت این کارهایی که در ایران و به دست امام اتفاق افتاده است طبق همهی محاسبات مدرنیتهی غرب محال بوده که اتفاق بیفتد ولی چون شد معلوم میشود همهی محاسبات غرب غلط بوده است. معلوم میشود که ما دین را و لااقل اسلام و به خصوص تشیع را نشناختهایم و این تعریفهایی که از دین و مذهب و سنت و خرافه بوده چه آنهایی که مارکسیستها میگفتند دین تریاک مردم است و چه ما که میگفتیم دین متعلق به سنت و دورهی ماقبل عقل است اشتباه کردهایم. از او میپرسند که تو به عنوان یک چهرهی برجستهی پستمدرن بگو پستمدرن یعنی چه؟ میگوید من نمیدانم. میگوید من نمیدانم. میگویند چطور؟ میگوید برای اینکه نمیدانم مدرن یعنی چه. چون نمیدانم مدرن و مدرنیته یعنی چه بنابراین نمیدانم پستمدرن یعنی چه. فقط این را میدانم که ما خودمان را با دست خودمان و به اسم مدرنیته به بنبست انداختیم. یک جزمیاتی به اسم تجربه درست کردیم و عقل را زیر سوال بردیم و به اسم عقل دین و وحی را زیر سوال بردیم و الان هم میگویم که از هیچ چیز دفاع نمیکنم و فقط میخواهم این را با صدای بلند اعتراف بکنم که ما هیچ چیز نمیدانیم و هر ادعای قرص و محکمی که کردیم بیخود بود. میگوید البته من دین را هم قبول ندارم ولی به اینجا رسیدهام که دیگر هیچ چیز معلوم نیست و همه چیز مشکوک است. هیچ کس از جمله غرب نباید هیچ ادعایی بکند. حالا آنها در همهی حوزهها از فلسفهی اخلاقی تا انسانشناسی و تا حوزهی سیاست و همه چیز به این قضیه رسیدهاند و میگویند. اصلاً فلورالیزم از این باب بیشتر مطرح شده است و حالا در کشورهای اسلامی گاهی استفادههای به عکس از آن میشود و در جهت تثبیت مدرنیتهی غربی تقلیدی از اینها استفاده میشود در حالی که در غرب اینها در چند دههی اخیر در جهت دیگری تولید شده است. اینها هم از چیزهایی است که نمیفهمیم و همینطور میگوییم. پس این یک نکته بود که با این بحث ختم میکنم که میگویند ما راهی نداریم و در حال گذار به سوی آنجا هستیم. اینکه میگویند «در حال گذار هستیم» یعنی شما در حال گذار هستید و بیخودی دست و پا نزنید. مثل گوسفندی که به جایی میبرند و دست و پا میزند و به این دست و پایی که میزند دست و پای مذبوهانه میگویند. یعنی تو که داری ذبح میشوی بیخودی لگد نپران. کار تو تمام است. اینها به کشورهای دیگر میگویند کار شما تمام است و بیخودی لگد نیندازید. شما در حال گذار هستید. در حال گذار هستید یعنی سنت و دین و حرفها و ارزشهای شما مالیده و رفتنی است. بیخودی دست و پا نزنید. اینها همان کفشهای کهنه است که میخواهید در پا نگه دارید. دورهی شما به سر آمده است. دورهی چه کسی است؟ دورهی ماست. این حرف را کمونیستها هم میزدند که حالا به قبرستان رفتهاند. این جریانهای لیبرال سرمایهداری هم میزنند، فاشیستها هم میزدند. نطقهای هیتلر و موسیلینی را ببینید که همینها را میگفتند. میگویند شما در حال گذار هستید. بعد میگوید کار روشنفکر این است که این گذار تاریخی را تسهیل کند. یعنی به یک ملت بگوید زودتر لباسهای خود را عوض کنید. یعنی زودتر لباسها و ارزش و عقاید و فرهنگ را بکن و همین که اینها میگویند را بپوش. میگوید کار روشنفکر این است. کار روشنفکر دینی هم این است که برای این توجیه مذهبی و عرفانی درست کند. اینها حرفهایی است که صریحاً گفتهاند و میگویند و اخیراً دیگر لاپوشانی هم نمیکنند و همینطور بدون رودربایسی میگویند. سابقاً اینها را دو پهلو میگفتند که کسی نفهمد ولی الان رک و راست این حرفها را میزنند. البته از لحاظ معرفتی خیلی خوب است که اینطور شفاف هستند ولی از نظر اجتماعی انسان میترسد و وحشت میکند که چطور این حرفها وقاحت خود را از دست داده است. صریحاً میگویند دوران گفتمان استقلال و استعمار به سر آمده است و امروز دیگر این حرفها مفهومی ندارد. در یک زمانی نگر یک روشنفکر ملی جرئت میکرد این حرفها را بزند؟ حالا اینها این حرفها را راحت میگویند. این خلاصهی رهنمود آقایان است و بنابراین به روز کردن دین هم دو معنی پیدا کرد. یک مورد به روز کردن دین است که دین را تغییر ماهیت بدهید و به قالبی که آنها میگویند در بیاورید و مطابق با مبانی و مفاهیم و مطالبات آنها در بیاید که اسم آن تغییر دین است. یک نوع هم این است که به روز کردن دین یعنی اول، مفاهیم اسلامی را با ادبیاتی که مخاطب امروز بفهمد بیان بکن. یعنی زبان آن را به روز کن و دوم، پاسخ اسلامی و اجتهاد و متفکرانه را از این مبادی استنباط و استخراج بکن برای پرسشهایی که امروز مطرح است و دیروز مطرح نبوده است. در جامعهی قبیلهای عربی 1400 سال پیش این مسائل نبوده و امروز هست و باید پاسخ این مسائل هم محتوای اسلامی و دینی داشته باشد. روشنفکری دینی واقعی این است. روشنفکر دینی به نظر ما این است. خیلی تکرار کردند که برای رسیدن به رفاه و تکنولوژی و تمدن هیچ راهی جز تقلید از فرهنگ آنها نیست و این کلمات آنقدر در صد سال اخیر تکرار شده که گندیده است. این کلمات گندیده است. یعنی کلیشه شده است. منتها نقطه نظر مصلحان اسلامی و روشنفکران حقیقی مستقل دینی متقابلاً این است که حالا عرض میکنم. نقطهی شروع برای رنسانس اسلامی و تمدنسازی که هدف حوزه و دانشگاه و هدف اصلی تاریخی است این است. پاسخ روشنفکری دینی به مفهوم درست و دقیق آن این است که اولاً رشد ما در غربی شدن نیست. اسم این پیشرفت نیست. این ادای پیشرفت در آوردن است. عقل خودمان را تعطیل نمیکنیم. غربزدگی یا غربپرستی یعنی کسی که عقل خودش را تعطیل میکند. دستش را بالا میبرد و میگوید من از ارزشها و مبانی خودم استعفا دادم و غلط بکنیم که در برابر شما چیزی بگوییم و هر چه که شما امر بفرمایید. از الهیات تا طبیعیات تا طرز لباس پوشیدن و آداب زندگی و ازدواج هر چه که شما بگویید. غربپرستی و غربزدگی یعنی همین، یعنی بدون تعقل به شما گوش میکنم و عقل خود را کنار میگذارم. این بد است. شخصیت و تشخص فردی و شخصیت ملی و اجتماعی خود را کنار میگذاریم و هر چه که شما بفرمایید. این بردگی و نوکری است. این حقارت است. اسم اینها پیشرفت نیست. به آن جریان هم عرض میکنیم که شما غرب را از سوراخ کلید نگاه کردهاید. یعنی بخشی از واقعیت غرب را دیدهاید و همهی واقعیات را ندیدهاید. وقتی از سوراخ کلیدی یواشکی داخل اتاقی را میبینی یک چیزهایی میبینی ولی نمیفهمی در آن اتاق چه خبر است. مثلاً یک کارد را میبینی که در دست کسی است. حالا مثلاً طرف میخواهد شیرینی ببرد و بخورد و این فکر میکند که طرف میخواهد مرتکب قتلی بشود. اینها از سوراخ کلید به تاریخ جدید غرب و تاریخ قرون وسطی و تاریخ رنسانس نگاه کردهاند و بخشی از واقعیت غرب را میبینند و بر آن اساس تعمیم میدهند و جامعهی خود و پدران خودشان را احمق خطاب میکنند و میگویند پیشرفت در کنار گذاشتن همه چیز است و ما باید همان کاری را انجام بدهیم که از سوراخ کلید دیدهایم. چیزی که ما با آن مخالف هستیم اولاً این است و ثانیاً ما از غرب و از دیگران میآموزیم اما اجازه نمیدهیم ما را تحقیر کنند. اجازه نمیدهیم به صورت ما تف بیندازند. یاد میگیریم، تشکر هم میکنیم. همانطور که شما غربیها از ما یاد گرفتید. امروز هم نوبت آن است که ما از شما بیاموزیم. این عیبی ندارد. آموختن حقارت نیست اما اجازه نمیدهیم به صورت ما تف بیندازید. اجازه نمیإهیم ما را دست بیندازید. اجازه نمیدهیم ارزشهای ما را مسخره کنید. قضیهی امام با سلمان رشدی همین بود. این سلمان رشدی چون شهروند انگلیس بود فکر کرد میتواند. چون انگلیس و اروپای غربی پول و زور و تکنولوژی دارند یک شهروند آنها میتواند هر وقت که دلش خواست به پیغمبر اسلام توهین کند و بگوید دل ما خواست. فکر کردند اینطوری است. امام گفت اگر اینطوری است از این به بعد هر کس در هر جای دنیا دستش به سلمان رشدی رسید او را بکشد. هر کسی هم این کتاب را آگاهانه چاپ کرد هم بکشید. اگر اینطوری است ما هم اینطوری هستیم. اگر اینطوری است که تو چون پول و زور داری به خودت اجازه میدهی به ما و همه چیز ما اهانت بکنی راه حل متقابل همین است. البته آنها اسم اینها را تروریزم و خشونت گذاشتند. عرض کردم که در یک دورهای غرب و حکومتهای وابستهی استبدادی به غرب مثل حکومت شاه در ایران و هر جای دیگر به هر کس که انقلابی بود و علیه اینها انقلاب میکرد میگفتند کمونیست است و او را با چماق کمونیست میزدند. حتی در یک زمانی که امام این کار را شروع کرده بود میخواستند همین را بگویند ولی دیدند به یک مرجع تقلید کمونیستی نمیچسبد. حالا با شعار تروریست این کار را میکنند و هر کس از این به بعد در دنیا علیه حکومتهای وابستهی استبداد و استعمار سر بر دارد تروریست و خشونتطلب میشود. این هم ادبیات جدیدی است که برای تخریب درست کردهاند. اولاً تروریزم به مفهوم مدرن آن یک مقولهی غربی است. اصلاً تروریزم با مفهوم مدرن و جدید در آمریکا و در قرن 19 تولید شده است. به این معنا که از تجهیزات مدرن مثل بمب برای ایجاد وحشت در معابر عمومی استفاده کنیم و آدمهای بیگناه را بزنیم. اصلاً اینها در فرهنگ اسلامی نبوده است. تروریزم مولود خود غرب است. ثانیاً شما میگویید ما میزنیم و میکشیم و بمباران میکنیم و حساب شما را میرسیم و اگر شما جلوی ما بایستید و یکی از آن کارهایی که ما با شما کردهایم را انجام بدهید تروریست هستید. ما حق داریم به کشورهای شما بیاییم و بمبگذاری کنیم و بمب هستهای بزنیم و اشغال بکنیم ولی شما حق ندارید در کشور ما یک بمب بترکانید. حالا اصلاً من میگویم واقعاً مسلمانها 11 سپتامبر را انجام داده باشند که اصلاً معلوم نیست اصل آن چه بود. اصل قضیهی برجهای دوقلو معلوم نیست که چه بود. بعدها ممکن است افشا بشود و اصلاً این احتمال وجود دارد که طبق برنامهریزی خودشان زدند که به خاطر تقاص این دو برج تا حالا دو کشور اسلامی را اشغال کردهاند و گفتهاند بقیه را هم میگیریم و سرکوب میکنیم. یعنی برای آنها میارزید که دو برج کهنه بیفتد تا به جای آن بروند و کشورهای اسلامی را یا بگیرند و یا سرکوب کنند تا از این به بعد هر کس از اسلام و استقلال حرف بزند به او تروریزم بگویند و این وسط یک بنلادن هم درست کردند که معلوم نیست چه کسی بوده و چه کسی هست و کجا رفته است. از این بعد هر کس علیه حرف بزند میگویند بنلادن است. پسرخاله یا پسرعموی بنلادن هستی. این هم درست شد. اصلاً من کل قضیه را مشکوک میدانم. ولی حالا فرض کنیم واقعاً بنلادن و جریانهای وهابی و طالبان که خود شما در افغانستان ساختید بودهاند. اول اینها را علیه کمونیستها در افغانستان ساختند و بعد هم همینها را علیه ایران و شیعه تحریک کردهاند. شما با پول نفت سعودی و امارات و با پشتیبانی پاکستانیها اینها را ساختید. پشت همهی این قضایا خود آمریکا و S.I.A و اینترجنت سرویس بود. اصلاً طالبان و القاعده را خود آمریکا و انگلیس برای جنگیدن با کمونیستهای شوروی در افغانستان ساختند تا بعد هم اینها را علیه انقلاب ایران و تشیع موی دماق بکنند. منتها این تیری که علیه اسلام پرتاب کردند کمانه کرد و به صورت خودشان برگشت. یعنی بدنهی پایین امثال همین القاعده که همهی آنها مزدور نبودند و خیلی از آنها بچه مسلمانهای سنی هستند که خواستند علیه ظلم مبارزه کنند یک مرتبه فهمیدند که آلت دست واقع شدهاند و علیه خود آمریکا و انگلیس و صهیونیزم برگشتند و شعار دادند و از وقتی که به طرف خودشان برگشتند اینها تروریزم شدند. و الا قبل از این اینها تررور میکردند و همه کار میکردند ولی تروریزم نبودند. ولی وقتی به طرف خودشان برگشت اینها تروریزم شدند. الان هم در تمام کشورهای اسلامی از مصر و الجزایر تا اندونزی و مالزی، از آسیای میانه تا کشورهای خلیج فارس و کشورهای عربی منطقهی خلیج هر کسی بگوید استبداد نه، استعمار نه، چرا کشورهای اسلامی را اشغال کردید تروریست میشود و یکی از اقوام و خویشان نسبی و سببی بنلادن میشود. اینها چیزهایی است که برای همین کارها درست شده است. حالا ما فرض کنیم که اینها واقعاً مسلمان بودند و جزو همین جریانهایی که شما بودهاید بودهاند و دو برج را همینها زدهاند که در فرهنگ امام و انقلاب این کارها واقعاً نبوده است. قبل از انقلاب بارها از امام میپرسیدند که ترور و بمبگذاری بکنیم ولو افراد بیگناهی کشته بشوند ولی نیروهای رژیم را هم بزنیم و ایشان میگفت «نه.» امام میگفت راه انقلاب بیدار کردن مردم و به صحنه آوردن مردم است. البته دفاع مسلحانه و جهاد مسلحانه را در اسلام داریم اما با اسلحه نمیتوان انقلاب کرد. انقلاب را باید مردم بکنند و راه آن هم آگاهی مردم است. تز امام این بود. امام و انقلاب این را قبول ندارد که در یک جایی بمب بگذارید ولو یک عدهای هم بیگناه کشته بشوند ولی الان سوال من این است که چرا این کارها بد است ولی کارهای شما خوب است؟ چرا شما وقتی از آن بالا بمب میریزید و هزاران نفر زن و بچهی بیگناه را در افغانستان و عراق میزنید و هر روز در فلسطین آدم میکشید خشونت خوبی است اما وقتی که چند نفر آمدهاند و دو برج شما را زدهاند بد است؟ تروریزم اگر بد است به خاطر خشونت علیه آدمهای بیگناه بد است. مگر این نیست؟ علت دیگری که ندارد. چرا تروریزم بد است؟ برای اینکه علیه آدمهای بیگناه و بیدفاع اعمال خشونت میکند. خب اگر ملاک قبح تروریزم این است شما این ملاک را صد برابر بیشتر دارید. به همان دلیلی که تروریزم و بمبگذاری در برج دو قلو بد بوده است دست کم به همان دلیل و با هزار دلیل دیگر کارهای شما خیلی جنایتبارتر و کثیفتر از آنها است. از این به بعد هر نوع صدای اسلامخواهی و اسلامطلبی بلند بشود تروریزم است. این را یادتان باشد و لذا من میگویم اصل این طرح انفجار 11 سپتامبر و مسائل اشغال افغانستان و عراق و مسائلی که بعد از این اتفاق میافتد و حتی لولو کردن صدام و بازداشت او مشکوک است. برای اینکه اینها فهمیدند نهضت بیداری اسلامی یک انقلاب دینی سراسری است و بعد از انقلاب اسلامی ایران در کل جهان اسلام راه میافتد و خودشان گفتند در بیست و چند کشور اسلامی دارد انقلاب میشود و تنها راه برای مهار و سرکوب آن همین است. اینها طراحی شده است. این تز من است. البته اگر بیایند و من را به کلانتری ببرند و بگویند باید تز خود را ثابت بکنی نمیتوانم ثابت بکنم ولی این تحلیلی است و من مطمئن هستم علائم بیشتری از این تز در ماهها و سالهای آینده خواهید دید. خیلی ممنون و متشکر هستم.
هشتگهای موضوعی